۱۳۸۳/۸/۲۱

چطوره با یک شعر شروع کنیم؟

خیلی خوب. چطوره با یک شعر شروع کنیم و بعدش معرفی یک وبلاگ عالی.

قايم باشك

چشم مي گذارم و مي شنوم كه همه از من دور مي شوند، با شوق و ذوقي پر سر و صدا. همديگر را هل مي دهند و بر سر مخفيگاه ها دعوا مي كنند.
در اين هياهو صداي تو را مي جويم و سعي مي كنم سمتي را كه بدان سو مي دوي تشخيص دهم.
نمي توانستم ببينمت كه با ترس و لرز دنبال ما مي گردي و بچه ها يكي يكي از پشت سرت در مي آيند و تندتر مي دوند و تو در نيمه راه از تعقيبشان پشيمان مي شوي و دنبال يكي ديگر مي گردي.
آمدم بيرون. تو مرا ديده و نديده برگشتي و دويدي و من آهسته آهسته در پي ات روان شدم. شلنگ انداز مي دويدي، شاد از تنها شكارت.
هفتاد، هشتاد، نود ... صد!
سكوت، سكوت، سكوت ...
راه مي افتم.

اگه وبلاگ آقای اسدالله امرایی رو ندیدین حتما ببینین. آقای امرایی از مترجمان بسیار پرکار و دقیق ایرانی هستش و توی این وبلاگ داستان های رو که ترجمه اشون کرده می ذاره و گاهی هم از خودش یه چیزایی می نویسه.

هیچ نظری موجود نیست: