"چه انقلابی، چه اختلاطی، چه شوری، چه غوغایی! آیا قیامت قیام کرده است؟ آیا صاعقه از آسمان نازل شده است؟ آیا کوه دماوند تجدید آتش فشانی می کند؟ آیا قشون دشمن ما را غافلگیر کرده است؟ هیچ کس نمی داند، هیچ کس نمی فهمد، همه کس در حیرت است، همه کس مات و مبهوت است، چندین دسته سوار عصر چنگیر در دوره ی تربیت، تفنگ ها را با حالت حاضرباش سردست گرفته، بی محابا به هر طرف شهر می دوانند و چندین فرقه سرباز دوره ی ساتراب ها با پاچه های ورمالیده در عهد کنستی توسیون بی اراده به هر سمت شلیک می کنند، یک طرف درشکه ها و کالسکه ها به سرعت برق در حرکت و اطفال صغیر و پیرمردان و زنان را زیر پا می گیرند، یک طرف بچه های معصوم مانند صرعی (ها) از مدرسه های خود بیرون آمد (ه) ملجا و ملاذ یعنی دامن مادر خود را می طلبند، یک سمت زنهای بدبخت به تجسس اولاد و برادر و شوهرهای عزیز خود تقریبا عریان و برهنه از خانه بیرون آمده در کوچه های شهر ضجه می کشند، دکاکین به سرعت هرچه تمامتر بسته می شود. همه جا ناله است، همه جا فریاد است، همه جا چپاول است، همه جا غارت است، همه جا پر از عربده، نعره، تهدید و تخویف است. حقیقت چیست؟ واقع امر کدام است؟ چهار و پنج ساعت بعد یک دستخط آفتاب نقطه ی ملوکانه تقریبا به این مضمون جواب همه ی این سوالات را می دهد:
جناب اشرف مشیرالسلطنه، چون هوای تهران گرم و تحملش بر ما سخت بود، از این رو به باغ شاه حرکت فرمودیم. پنجشنبه 4 جمادی الاولی.
یعنی یک پادشاه رعیت پرور در عهد تمدن دنیا در قرن بیستم به یکصد قدمی شهر حرکت می کند."
برای من این طنازی پس از تصویر کردن آن تصاویر بسیار جالب است (فاجعه و طنز). عجیب مرا یاد برخی نوشته های نبوی می اندازد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر