۱۳۸۵/۳/۲۸

نانچیکو و برج میلاد

داستانِ موهام را برای هزارمین بار با شماره 4 ماشین کردم را در وبلاگ محمد جعفرپور رودگلی بخوانید و بعد برگردید همین جا.

خواندید؟ نخواندید؟ خیلی کوتاه و خیلی قشنگ است. بخوانید.

داستان مینیمال است و علی رغم تکنیک سینمایی ای که نویسنده در ابتدای داستان خیلی به جا بکار برده، روایت کاملا ادبی ست و نه سینمایی. من از دیدی روانشناختی این داستان را خواندم. به نظرم درون مایه ی اصلی داستان اختگی بود؛ یعنی از دست دادن مردانگی. درواقع سفر خشایار از ایران به اروپا سفری روانشناختی از ساحت زندگی شرقی به حیات غربی ست؛ سفری از حوزه ای کاملا مردانه به محیطی نه زنانه بلکه تعدیل شده (به لحاظ قواعد مردسالارانه)، خنثا و اخته شده. ببینید خشایار در این سفر چه چیزهایی را جا گذاشته است: زنش را (مایملک شرقی اش را)، برج میلاد را و نانچیکویش را که علاوه بر جلوه ای از خشونت مردانه، همانند برج میلاد نماد آلت مردانه نیز هست؛ به این جمله دقت کنید: " آلت جنگی ام را به آرامی بیرون می کشم". خشایار اینک درعوض به بطری آبجویش (نماد آلتی جعلی، مصنوعی و از کارافتاده) دلخوش است و چون مردی که به لحاظ جنسی (و ارتباط با جنس مخالف) دچار ناتوانی ست، تنها از دیدن فیلم دختربازی رفقایش لذت می برد. رضا هم در این میانه مانند یک جانور نرینه قلمرو او را تصاحب کرده است و با زنش روی هم ریخته است.به نظرتان راوی راه خشایار را در پیش نخواهد گرفت؟

۵ نظر:

علی فتح‌اللهی گفت...

جالب بود اما اینکه برداشت تو چقدر صائبه؟ راستش نمیدونم! این آدمو یاد بعضی از فیلمای تلویزیون هم میندازه که در محکومیت فرنگ و فرنگ رفته ها ساخته میشن. اما خوب اینم که تو میگی میتونه برداشت جالبی باشه. به خصوص با توجه به سوالی که پرسیدی. به نظر منم این آدم گزینه مناسبی برای در پیش گرفتن راه خشایار محسوب میشه اگرچه در مقام مقایسه فرهنگ غربی هم نشانه های مردانگی خاص خودش رو داره. چیزی که هست اینه که تو غرب مردانگی دارای یک تعریف مشخص منحصر به فرد نیست و این خوبه

Mehdi گفت...

ناصر جان
داستان خوب بود و تحلیل تو مثل اغلب وقتها جالب و قابل توجه. مرسی. لذت بردم.

Naser گفت...

سلام
ممنونم مهدی جان.
علی جان
چند مورد هست:
خواهش می کنم مطلب را اصلا اینجوری نخوان؛ صحبت اصلا درباره ی چیزی نیست که تو فکر می کنی؛ صحبت ساحت است یعنی یک فضای ذهنی که هر کجایی ممکن است روی دهد. و مگر من اصلا چیزی درباره ی برتری شیوه ی زندگی شرقی نوشته ام؛ مگر مرا نمی شناسی؟
صحبت اختگی ست! ترس اختگی که فروید می گوید و اسطوره های ذهنی که یونگ و شایگان خودمان می گویند.
صحبت تغییر است. نسل رضا در حال انقراض است و فقط در کشورهای خاصی هنوز با خشونتی بدوی به روش خودشان ادامه ی حیاط می دهند.

Naser گفت...

و یک چیز دیگر. تفسیرهای فرویدی اکثرا مشکل مورد قبول واقع می شوند. تجربه ی من این را می گوید؛

علی فتح‌اللهی گفت...

ممنون از توضیحاتت. احتمالا من یه مقداری در تحلیلم عجله کردم. حق با توئه! در مورد فروید درست میگی. حتی خودشم یه بار گفته بود من فکر نمیکنم یه زمانی برسه که ما بتونیم این حرفا رو به شکلی آبرومندانه بزنیم