ابولعلا واسطی روایت می کند که وقتی حلاج را برای شکنجه بردند، رنگ از رخسارش پرید. سپس این ابیات را زمزمه کرد:
در سراسر زمین جای آرام می جستم؛
ولی برای من، در زمین، جای آرامی نیست
روزگار را چشیدم و او هم مرا چشید؛
طعم آن تلخ و شیرین بود (گاهی این و گاهی آن)
در پی آرزوهایم بودم ولی مرا بَرده کردند
آه! اگر به قضا رضا داده بودم، آزاد بودم.
در سراسر زمین جای آرام می جستم؛
ولی برای من، در زمین، جای آرامی نیست
روزگار را چشیدم و او هم مرا چشید؛
طعم آن تلخ و شیرین بود (گاهی این و گاهی آن)
در پی آرزوهایم بودم ولی مرا بَرده کردند
آه! اگر به قضا رضا داده بودم، آزاد بودم.
۲ نظر:
سلام ،
اين شعر را حالا که خواندم خيلی دل نشين بود . انتخاب خوبی کردی که اينجا گذاشتيش .
کاش آدمای ديگه هم بخونن .
راجع به اون پستم ، ميشه راجع به تبديل ا ترانه يه توضيحی بدی ؟ يا مثلاً چيزی به ذهت اومده ؟
تصاوير فيلم جديد مخملباف را ديده اي ؟
http://roozonline.com/arts/010878.shtml
آه! اگر به قضا رضا داده بودم، آزاد بودم.
che jaleb. doost daram ino jai benevisam.
ارسال یک نظر