۱۳۸۶/۹/۲۳

همه ی آن چیزهای از دست رفته

امیرحسین خورشیدفر زندگی مطابق خواسته ی تو پیش می رود، اولین مجموعه داستان امیرحسین خورشیدفر، امسال نامزد جوایز ادبی متعددی شد و توانست دو جایزه ی مهم مهرگان و نیز جایزه ی نویسندگان و منتقدان مطبوعات ایران را ازآن خود کند که برای اولین مجموعه ی نویسنده آمار بسیار خوبی محسوب می شود. کتاب را نشر مرکز منتشر کرده است؛ انتشاراتی که طی سال های اخیر ناشر بسیاری از آثار ادبی موفق و معتبر بوده است.
داستان های این مجموعه بی اختیار خواننده را به یاد فضای داستان های مدرن امریکایی می اندازد. خورشیدفر خود می گوید با اینکه "کارور" داستان نویس محبوب او نیست ولی داستان های "همسایه" (که در سال 82 برنده ی مسابقه ی داستان کوتاه هدایت شد) و نیز خود داستان "زندگی مطابق خوسته ی تو پیش می رود" را به تاثیر از فضای داستانی ریموند کارور نوشته است:
"فکر می‌کنم با نمونه‌هایی که از ادبیات کشورهای دیگر داریم و می‌خوانیم، گرایش عمده‌ی داستان‌نویسان تمام دنیا دارد سنت داستان‌نویسی آمریکا را تقلید و پیروی می‌کند. یعنی خیلی شیوه‌های مختلف وجود ندارد. خصوصاً وقتی داستان‌نویس‌هایی که به سمت سبک خاصی می‌روند، به عنوان داستان‌نویسان غیرمتعارف طبقه‌بندی می‌شوند. در ایران اما این‌طور نیست. ما جریان‌های داستان‌نویسی داریم که خیلی ایرانی‌اند و از تجربیات خودمان نوشته می‌شوند. من خیلی با آن‌‌ها پیوند ندارم و از نظر فکری و سلیقه نمی‌توانم مثلاً در سنت داستان‌نویسی گلشیری داستان بنویسم. به همین خاطر صراحتاً مشخص است که آبشخور سبک و سیاق داستان من، داستان‌نویسی آمریکاست. حداقل در این مجموعه این‌طور است. من مستقیماً از خیلی از داستان‌نویسان آمریکایی تاثیر گرفته‌ام، مثل سلینجر."
امسال برای شاگردان گلشیری سال خوبی نبوده است؛ مرتضی کربلایی لو، دیگر برنده ی جایزه ی مهرگان، نیز در مصاحبه ای پس از گرفتن جایزه اش گفت: "پيش از اين شاگردان گلشيري با دغدغه‌هاي فرمي‌شان داستان ايران را به سمت ديگري سوق داده بودند، خوشحالم که اين فضا شكسته شده و داستان‌نويسان امروز به سمت معنا و مفهوم در داستان گرايش پيدا كرده‌اند."
خورشیدفر درباره ی نثر این داستان ها می گوید: "احتمالاً به زبان من و خیلی از نویسنده‌های دیگر این اتهام وارد می‌شود که زبان، زبان ترجمه ‌است. من هم ابایی ندارم و چون فکر می‌کنم یک خاصیت جدیدی‌ست در داستان‌نویسی فارسی که از آن استفاده می‌کنیم."
همین زبان ساده و به دور از تکنیک های زبانی و کارهای فرمی ست که باعث شده منتقدانی مثل مهدی یزدانی خرم این مجموعه را محافظه کار بنامد.
اسدالله امرایی، مترجمی که بسیاری از خوانندگان ایرانی آثار کارور را تنها با ترجمه های او می شناسند، درباره ی کتاب می گوید: "یکی از داستان های خوب مجموعه داستان "یک تکه ابر واقعی" است؛ روایت شخصیتی که صدای خودش را هم نمی تواند تحمل کند. مرتب حرف می زند بدون اینکه هدف خاصی را در بین گفته های بی پایانش دنبال کند. از این آدم ها تا دلتان بخواهد دور و برمان ریخته و همین داستان را جذاب می کند؛"
البته همانگونه که خود نویسنده نیز یادآور می شود، بین داستان های او و کارور تفاوتی مهم قابل مشاهده است و آن اینکه خورشیدفر سراغ "رابطه‌های دونفره ‌ی آپارتمانی" نمی رود. در اغلب این داستان ها با فضایی ایرانی و بومی (البته از نوع تهرانی اش) سروکار داریم؛ درواقع داستان ها بیشتر به یک خانواده ی ساکن پایتخت می پردازند. یکی دیگر از موتیف های اکثر داستان های این مجموعه از دست دادن یک نفر از نزدیکان قهرمان داستان است و تاثیری که این فقدان بر زندگی او و اطرافیانش می گذارد: پدری که دیگر نیست، برادر کوچکی که توی تصادف کشته شده، مادری که فراموشی گرفته و دیگر همان مادر نیست: "نمی شود به من زورچپان کرد که مادر مادر است و تو پسرشی و این خواهرت است که آمده و این ها همه اش عادی است." (فراموشی)
خورشیدفر در دو داستان "رنگ های گرم" و "عشق آقای جنود" دست به تجربه هایی جدید می زند. این دو از بقیه ی داستان های مجموعه بلندترند و خود نویسنده می گوید مشغول نوشتن رمانی ست که فضایی مشابه همین دو داستان دارد.
مجموعه ی دستان زندگی مطابق خواسته ی تو پیش می رود در چاپ اول سه بار با اصلاحیه ی وزارت ارشاد مواجه شد و یک سال و نیم در انتظار مجوز بود. اما برای چاپ دوم پیشاپیش یک اصلاحیه‌ي جدید شامل بیست و شش مورد اصلاح و حذف یک ‌داستان (شاید علفزارهای آسمانی) برای ناشر ارسال شده است.
به نظر من این مجموعه داستان یکی از اتفاقات خوب ادبی طی چند سال اخیر است و بواقع گامی نو به جلو در فضای ادبیات مدرن ایران محسوب می شود.
پدر بوده، حالا نیست. مادر خوش بوده، حالا نیست. امیدهای بزرگ داشته که حالا ندارد. فقط من هستم که آن وقت ها نبودم و حالا هستم. من به اندازه ی همه ی آن چیزهای از دست رفته نمی ارزم. (رنگ های گرم)
منابع:

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام. خوشحال می شم به وبلاگ من هم سر بزنید