یه زمانی، گلپایگان که بودیم، علی بدجوری شیفته ی کتاب مورچه ها نوشته ی موریس مترلینگ شده بود و مدام توی جلسات هنری دانشکده از اون کتاب نقل قول می کرد و با الهام از مطالبش شعر می گفت و ... . من و سایر دوستانش هم مدام سربه سرش می ذاشتیم و می گفتیم که خوب شد تو یه کتابی خوندی (باور کنید ما نامردتر از خود علی نبودیم)؟ حالا نقل من و شعرهای منصور اوجی هم همینه. گفتم یه بارگی چندتا از بهترین هاش رو بذارم و هم شما راحت بشید و هم من (البته اصلا قولی نمی دم که بعدا دوباره وسوسه نشم). واقعا زیبا هستند:
نسترن
غرق گل وُ شکوفه خمیده است زیر بار
انگار زیرِ برف
گر بشکند، چه حیف
ورنه، گلاب ها به قدح ها وُ عطرهاست
یا خود هزار شانِ عسل در سپیده دم.
دلیل
مرنوی عشقبازی گربه ها بود وُ
سحرخیزی من
سحرخیزی من بود وُ
چیدن بهارهای نارنج
چیدن بهارهای نارنج بود وُ
خوشبوئی اتاق
خوشبوئی اتاق بود و
نوشتن این شعر
شعری که با سادگی بیادش می آورند
به وقت عشقبازی گربه ها
سالی دوبار
حتی شما!
شما چه می گوئید؟
لیموچینان گفته بودند:
- "گرگ ها، در برف به آبادی می ریزند!
و کفتارها، پس مانده خوارِ گرگانند،
گرگ ها!...
و شکارچیان می گفتند:
- "بهترین هیمه های جهانند
لیموبنانِ خشک
نرم می سوزند وُ چرب
دیر می پایند وُ دراز!...
و من می گویم، اما -
"تناول، با دوست، نیکوست
و غذا، با لیمو گوارا!...
و شما چه می گوئید، ها؟
توت ها
شگفتا
که بِهر بهار
زمین را کک مگی می کنند وُ
لبان تو را سرخ وُ
دلِ مرا مشتاقِ گناه
این توت ها
توت های سیاه.
باغ و جهان مردگان، منصور اوجی، نوید شیراز، چاپ اول، 1382
نسترن
غرق گل وُ شکوفه خمیده است زیر بار
انگار زیرِ برف
گر بشکند، چه حیف
ورنه، گلاب ها به قدح ها وُ عطرهاست
یا خود هزار شانِ عسل در سپیده دم.
دلیل
مرنوی عشقبازی گربه ها بود وُ
سحرخیزی من
سحرخیزی من بود وُ
چیدن بهارهای نارنج
چیدن بهارهای نارنج بود وُ
خوشبوئی اتاق
خوشبوئی اتاق بود و
نوشتن این شعر
شعری که با سادگی بیادش می آورند
به وقت عشقبازی گربه ها
سالی دوبار
حتی شما!
شما چه می گوئید؟
لیموچینان گفته بودند:
- "گرگ ها، در برف به آبادی می ریزند!
و کفتارها، پس مانده خوارِ گرگانند،
گرگ ها!...
و شکارچیان می گفتند:
- "بهترین هیمه های جهانند
لیموبنانِ خشک
نرم می سوزند وُ چرب
دیر می پایند وُ دراز!...
و من می گویم، اما -
"تناول، با دوست، نیکوست
و غذا، با لیمو گوارا!...
و شما چه می گوئید، ها؟
توت ها
شگفتا
که بِهر بهار
زمین را کک مگی می کنند وُ
لبان تو را سرخ وُ
دلِ مرا مشتاقِ گناه
این توت ها
توت های سیاه.
باغ و جهان مردگان، منصور اوجی، نوید شیراز، چاپ اول، 1382
۴ نظر:
شعر آخری فوق العاده است راستی جای شکارچيان و ليمو چينان اشتباه نشده؟ يا نکته ای داره که من نميدونم؟ از شعر دومی خوشم نيومد از اون شعرهايی هست که آدمو به گروگان ميگيره. سکه ي بورخس که يادت هست؟
من خودم هم از آخری خیلی خوشم می یاد.
من از دومی هم خوشم اومد. چند سطر گروگان شاعر باشی هم بد نیست شاید ولی سکه ی بورخس یادم نیست.
درمورد شکارچیان و لیموچینان هم چیزی به ذهنم نرسید ولله.
شعرها که خیلی عالی هستن من شعر لیمو رو دوستتر (!) داشتم شاید به خاطر ارائه همزمان دیدگاههای مختلف. یادمه مورچه ها رو میخوندم و قبول هم دارم که من از شما نامردتر بودم اما یادم نیماد ازش خیلی نقل کرده باشم یا حتی بر اساسش شعر گفته باشم. من بیشتر تحت تأثیر خدا و هستی مترلینگ بودم همیشه تا جاییکه یادم هست
باید با این آشنا بشم نخونده بودم و نه شنیده بودم قبل از این..اما می ترسم شعر و کلا ادبیا دیوانه ام کند!!! با این حال ترکش نمی کنم.
ارسال یک نظر