ببینید می توانید تشخیص دهید که کدام یک از این دو خواب واقعی ست و کدام تقلبی؟
خواب 1: شب است. گوشه اي از خانه يتان گنجي يافته اي. ولي عده اي آمده اند تا گنج ات را مصادره كنند. تو از توي دهليزهاي باريك و تاريك مي دوي. از خانه كه خارج مي شوي گنج ات را به همراه نداري ولي برايت انگار كه مهم نيست. مي روي تا به رودخانه اي برسي. رودخانه اسم اش اترك است. از رودخانه كه مي خواهي رد شوي روز است. شنا مي كني تا به آن سوي رودخانه برسي. از آن طرف، رودخانه به اندازه ي قبلي عريض نيست. ساختمان نيمه كاره ي چند طبقه اي درست كمي بالاتر از شيبي كه به رودخانه ختم مي شود، وجود دارد كه انگار مال توست. همه ي طبقه ها، ديوار طرف رودخانه يشان خالي ست، يعني ساخته نشده است. انگار جاي پنجره هاي بزرگي ست كه قرار است آنجا نصب كنند. وارد ساختمان مي شوي و از پله ها بالا مي روي. از پله ها كه رد مي شوي توي يكي از طبقه ها رو به طرف رودخانه ي قبلي مبلي گذاشته اند؛ درست جايي كه قرار است پنجره شود. بيرون را كه نگاه مي كني يك خيابان شلوغ مي بيني و اتاقك هايي تله كابين مانند كه روي سيم هايي كه بين ساختماني كه توي آن نشسته اي و ساختماني آن سوي خيابان كشيده شده در حال رفت و آمدند. روي كاناپه ي قرمز مي نشيني.
خواب 2: در جزيره اي زندگي مي كني با چند نفر، از جمله عمويت. از خانه بيرون مي آيي. جزيره كوچك است. همان قدي كه معمولاً توي كاريكاتورها نشان مي دهند. دريا انگار دارد جزيره را در خود فرو مي برد. دريا ظاهراً نفتي شده و نه فقط رويش؛ احساس مي كني در عمق اش هم آلوده به نفت است. دريا در دوردست به رنگ بنفش است؛ بنفشي كه گاهي با نارنجي هم قاطي مي شود. مي گويي كه بايد كلكي، قايقي بسازيد و از جزيره فرار كنيد. همينكه اين مساله به ذهنت مي رسد و بيان اش مي كني، انگار سرحال تر مي شوي. ورجه وورجه مي كني. شايد از اينكه مشغوليتي پيدا كرده اي، اينقدر خوشحال شده اي.
توي خانه به دنبال در مي گردي كه از آن براي ساختن كلك استفاده كني. عمويت از سر كار بر مي گردد؛ كار ساختماني. سر رو رويش آلوده به گچ و سيمان است. انگار خسته است و ظاهراً بايد استراحت كند. از پيشنهادت استقبالي نمي كند. انگار بايد برود نمازش را بخواند و بعد بخوابد.
در كتاب ادبيات "پست مدرن" چندين جا كافكا به عنوان يكي از پيشگامان ادبيات پست مدرن ياد شده است. بسياري از داستان هاي كافكا به نظر روياهايي هستند كه نويسنده آنها را در خواب ديده است. اين ويژگي در دو رمان محاكمه و آمريكا كاملاً مشهود است. در رمان اخير فصلِ خانه ي ييلاقي نزديك نيويورك، قسمتي از فصل هتل اكسيدنتال كه به توصيف خوابگاهي كه كارل و ساير خدمتكاران پسرِ هتل در آن استراحت مي كنند، فصل پناهگاه و فصل زيباي تئاتر از اين لحاظ مثال زدني ست. پس روياها نيز قالبي دارند كه مشابهتي با داستان هاي پست مدرن دارد.
این مطلب قسمت سوم شبه مقاله ی ردپای ادبیات پست مدرن بود.
خواب 1: شب است. گوشه اي از خانه يتان گنجي يافته اي. ولي عده اي آمده اند تا گنج ات را مصادره كنند. تو از توي دهليزهاي باريك و تاريك مي دوي. از خانه كه خارج مي شوي گنج ات را به همراه نداري ولي برايت انگار كه مهم نيست. مي روي تا به رودخانه اي برسي. رودخانه اسم اش اترك است. از رودخانه كه مي خواهي رد شوي روز است. شنا مي كني تا به آن سوي رودخانه برسي. از آن طرف، رودخانه به اندازه ي قبلي عريض نيست. ساختمان نيمه كاره ي چند طبقه اي درست كمي بالاتر از شيبي كه به رودخانه ختم مي شود، وجود دارد كه انگار مال توست. همه ي طبقه ها، ديوار طرف رودخانه يشان خالي ست، يعني ساخته نشده است. انگار جاي پنجره هاي بزرگي ست كه قرار است آنجا نصب كنند. وارد ساختمان مي شوي و از پله ها بالا مي روي. از پله ها كه رد مي شوي توي يكي از طبقه ها رو به طرف رودخانه ي قبلي مبلي گذاشته اند؛ درست جايي كه قرار است پنجره شود. بيرون را كه نگاه مي كني يك خيابان شلوغ مي بيني و اتاقك هايي تله كابين مانند كه روي سيم هايي كه بين ساختماني كه توي آن نشسته اي و ساختماني آن سوي خيابان كشيده شده در حال رفت و آمدند. روي كاناپه ي قرمز مي نشيني.
خواب 2: در جزيره اي زندگي مي كني با چند نفر، از جمله عمويت. از خانه بيرون مي آيي. جزيره كوچك است. همان قدي كه معمولاً توي كاريكاتورها نشان مي دهند. دريا انگار دارد جزيره را در خود فرو مي برد. دريا ظاهراً نفتي شده و نه فقط رويش؛ احساس مي كني در عمق اش هم آلوده به نفت است. دريا در دوردست به رنگ بنفش است؛ بنفشي كه گاهي با نارنجي هم قاطي مي شود. مي گويي كه بايد كلكي، قايقي بسازيد و از جزيره فرار كنيد. همينكه اين مساله به ذهنت مي رسد و بيان اش مي كني، انگار سرحال تر مي شوي. ورجه وورجه مي كني. شايد از اينكه مشغوليتي پيدا كرده اي، اينقدر خوشحال شده اي.
توي خانه به دنبال در مي گردي كه از آن براي ساختن كلك استفاده كني. عمويت از سر كار بر مي گردد؛ كار ساختماني. سر رو رويش آلوده به گچ و سيمان است. انگار خسته است و ظاهراً بايد استراحت كند. از پيشنهادت استقبالي نمي كند. انگار بايد برود نمازش را بخواند و بعد بخوابد.
در كتاب ادبيات "پست مدرن" چندين جا كافكا به عنوان يكي از پيشگامان ادبيات پست مدرن ياد شده است. بسياري از داستان هاي كافكا به نظر روياهايي هستند كه نويسنده آنها را در خواب ديده است. اين ويژگي در دو رمان محاكمه و آمريكا كاملاً مشهود است. در رمان اخير فصلِ خانه ي ييلاقي نزديك نيويورك، قسمتي از فصل هتل اكسيدنتال كه به توصيف خوابگاهي كه كارل و ساير خدمتكاران پسرِ هتل در آن استراحت مي كنند، فصل پناهگاه و فصل زيباي تئاتر از اين لحاظ مثال زدني ست. پس روياها نيز قالبي دارند كه مشابهتي با داستان هاي پست مدرن دارد.
این مطلب قسمت سوم شبه مقاله ی ردپای ادبیات پست مدرن بود.
۱ نظر:
نه من نتونستم تشخیص بدم، ولی اونها مثل مناظر خوابهای من نبودند! اوایل داستان دومی شاید بیشتر مثل یک خوابِ عادی ساده بود.
به نظر من الگوهای تکرار شونده خوابهای هر کسی، با الگوهای فرد دیگر فرق دارد یعنی اینکه الگوهای خواب مردم به چند دسته معدود تقسیم می شود که آن الگوها به شخصیت آن آدم ها هم ربط دارد . و خوابهای آدمهای دسته های مختلف برای همدیگه غریب است.
ارسال یک نظر